۱۳۹۳ بهمن ۸, چهارشنبه

گوزن ها به روایت سازنده اش / اول «تیر باران» بود بعد شد «گوزن ها»

گروه سینمای ایران - سعید مروتی: گفت و گویی که پیش رو دارید چند ماه بعد از بازگشت کیمیایی از کانادا انجام شده است.

آن روزها دوستم امین فرج پور که بعدا در «سربازهای جمعه» و «حکم» دستیار کیمیایی شد گفت و گوی بلندی با فیلمساز تاریخ ساز سینمای ایران را در جلسات متعدد انجام میداد. گفت و گویی که در آن فیلم به فیلم با کیمیایی صحبت شد و من هم بخت آن را داشتم که در برخی از جلساتش حضور یابم. یادم هست که بخش مربوط به «گوزن ها» در آپارتمان کوچک امین، و در فضایی صمیمانه انجام شد. یادم هست که کیمیایی خیلی راحت و بی تکلف درباره «گوزن ها» حرف زد و حالا با تاخیری سیزده ساله شما بخش هایی از این گفت و گو را می خوانید.


مسعود کیمیایی 

متاسفانه نوار مصاحبه در گذر زمان دچار آسیب های جدی شده و خیلی از حرف های کیمیایی عملا قابل شنیدن و پیاده کردن نبود. اما همین هم غنیمت است. بخصوص اینکه کیمیایی درباره «گوزن ها» زیاد حرف نزده و تا گفت و گوی چاپ شده با او در نشریات، همان نشست مطبوعاتی عوامل «گوزن ها» در جشنواره جهانی تهران است که متن آن هم با جستجوی بسیار، سرانجام در زیرزمین خانه پدری یافتم، که آن را هم در همین صفحه می توانید بخوانید.
خوشبختانه کتاب «گوزن ها»ی جواد طوسی نازنین در راه است و به زودی توسط نشر چشمه منتشر خواهد شد. این گفت و گو و کلا این پرونده هم به قول «سید»، حکایت درویش است و کشکول بیآب اما اگر ازش بخورید رفع عطش می کند.
اسم اول این فیلم «تیر باران» بود. در دفتر دکوپاژم هم که هنوز دارمش عنوان «تیر باران» آمده. آن موقع می گفتند که نمی توانی چنین اسمی را روی فیلمت بگذاری. برای اینکه روزگاری بود که حکومت شاه سعی می کرد تمام علائم مبارزاتی را از بین ببرد. اینکه چیزی به نام زندان سیاسی، زندانی سیاسی، مبارز و از این جور چیزها نداریم. «تیر باران» نزدیک ترین نشانه  به جهان مبارزاتی آن روزگار بود. الان که فکرش را می کنم می بینم ما در آن فضای اختناق خیلی پررو بودیم! طبیعی بود که با عنوان «تیر باران» مخالفت شود و «گوزن ها» از دید حکومت اسم بی مسئله ای بود.
میثاقیه گفت خیلی سیاسی است ولی عیبی ندارد
بهروز خیلی مردد بود که قدرت را بازی کند یا سید را. فرامرز اما خیلی دوست داشت قدرت را بازی کند. به هر حال روزگاری بود که به تدریج فرامرز به عنوان یک بازیگر خوب در حال مطرح شدن بود. اولین باری که سناریو را برای مرحوم میثاقیه خواندم گفت به نظرم این خیلی سیاسی است ولی عیبی ندارد، خب کی شروع کنیم؟ چهارشنبه خوبه؟ گفتم بله شروع می کنیم. مرحوم میثاقیه هیچ عکس العمل دیگری نداشت. اولین صحنه ای که گرفتیم صحنه جلوی مدرسه بدر بود. آن سمت استودیو میثاقیه در خیابان قوام السلطنه که حالا شده سی تیر یک مجموعه   ساختمان قدیمی هست که مدرسه ارامنه و بخشی از مدارس زرتشتی ها در آن واقع شده. در این منطقه یک جایی را در نظر گرفتیم و به عنوان مدرسه بدر از آن استفاده کردیم.
شلوار بهروز را کوتاه کردم
اولین صحنه های بازی بهروز را هم در همان مدرسه گرفتیم. اگر این صحنه را دوباره ببینید متوجه می شوید که بهروز نسبت به بقیه کمی راست راه می رود. بعد برای اینکه کمی دولاتر و خمیده تر راه برود با هم صحبت و روی حسش کار کردیم و هم اینکه شلوار بهروز را هم کمی کوتاه کردم و برای اینکه شلوارش بیاید روی کفشش کمی دولاتر راه رفت. به هر جهت روزگاری بود که حس های این طوری میان ما راحت رد و بدل می شد.

تاثیر علی آلمان بر بازی بهروز
زیر بازارچه آدمی به نام علی آلمان بود که در فیلم هم هست. در گوشه حیاط نشسته و دارد چرت می زند و یک جا هم در عکس بلندی هست که در یکی از کوچه ها دارد با سید راه می آید و حرف می زند. علی آلمان را گذاشته بودیم کنار بهروز تا باهاش همراهی کند و به حسش کمک کند. علی آلمان تاثیر خوبی روی انحنای استخوان های دست بهروز گذاشت. تو حرکت دست بهروز این عضلات دستش خوب دیده می شود. مثل شاخه درختی که خشک شده و نشانه ای است از صاحب یک قدرت قدیمی. در نگاه زیاد مشکل نداشتیم و بهروز به خوبی از پس کار بر می آمد اما در حرکت ها و در ایست های خودش، من هیچ وقت نتوانستم آن طور که باید بهش برسم و آن تیک هایی که باید می زد و نزد. تیک هایی که دست خودش نیست و در آدم هایی که اعتیاد شدید دارند می بینیم؛ تیک های ناگهانی که دسا خود آدم نیست و جوری است که انگار یک چیزی در تنش می شکند. اجرای این نوع حرکات کمی برای بهروز سخت بود.
قدرت از امیر پرویز پویان آمد
بعد ترسیم فرامرز بود برای قدرت که موضوع اصلی بود. افسری را پیدا کردم که اولین نفری بود که در هجوم به خانه امیر پرویز پویان و دستگیری اش حضور داشت. آن افسر کروکی حمله به خانه پویان را برایم کشید و میزانسن کوچه در انتهای فیلم را هم بر آن اساس چیدم. در واقع فصل پایانی «گوزن ها» اساس صحنه حمله به خانه پویان طراحی شد. خود قدرت را هم بر اساس شکل ظاهری نزدیک به امیر پرویز پویان گرفتم. فرامرز هم خوب قدرت را پیداش کرده بود. فرامرز هر آنچه دارد از سینمای آمریکا و بازیگران دهه پنجاه و شصت آمریکایی ست. خیلی معتقد به جنس بازی بازیگران سینمای کلاسیک آمریکاست. فرضا دستش را هم همان طور حرکت می دهد. خیلی معتقد به زبان تن هست که واقعاٌ هم خیلی مهم است و در جریان بازیگری سینمای ما معمولاٌ دور نگه داشته شده و به این موضوع که تن یک بازیگر چطور باید حرکت کند اغلب توجه نمی شود. اینکه بازیگر بداند چطور از زبان تن استفاده کند اهمیت بسیاری دارد. شما این را مثلا در بازیگری کوپر «صلات ظاهر» کامل می بینید. یعنی آن زانوهایی که همین طور و به تدریج دارد می شکند و تا می شود تا سر ظهر و آن عکس معروف، بر همین اساس و این نوع بازی هنرمندانه گری کوپر به دست آمده است. نگاه می کنیم می بینیم جیمز دین می آید با قدی کوتاه اما یک جا نمی ایستد و مدام حرکت می کند. بعد ها این استایل را در آل پاچینو می بینیم در حرکت ها و یا در دویدن ها که روی پنجه پا می دود که این هم باز به دلیل پوشاندن قد کوتاهش است.
بهروز استعداد یگانه ای بود
خب ما این گفتگوها و عاشقانه ها را در کودکی با فرامرز داشتیم ولی با بهروز نه. بهروز از تربیت فیلمفارسی می آمد. استعدادی بود که فقط خودش بود و خودش. استعداد یگانه ای هم بود. ابتدا نقش منفی بازی می کرد. فیلمی بازی کرده بود به نام «هاشم خان» که تونی زرین دست آن را ساخته بود که از آمریکا آمده بود. مونتاژ می دانست. عکس می دانست و در سینمای آن دوره که حالا جیمز باندها آمده و مطرح بودند «هاشم خان» را ساخت. به هر جهت سینمایی که زرین دست نگاه می کرد چنین سینمایی بود و بهروز در «هاشم خان» از منفی بازی کردن بیرون آمد.
اما بازیگری بهروز در قهرمان بودن و در آن دویدن ها و مشت زدن ها و در آن شکل بازیگری که خودش خیلی دوست داشت و در موقعی که دوبله کار می کرد آن را دیده بود مثل جان وین و بازیگرانی از این دست، اصلا باید کنار گذاشته می شد. بهروز در فاصله «رضا موتوری» تا «داش آکل» را در یک سال فوق العاده طی کرد. یعنی از یک جوان کت چرمی پوشی که فیلمبر سینماست تا داش آکلی که شصت سالش است و در قمه کشی (که هیچ کس ندیده بود تا آن موقع)، با چهار تا حرکت که بهش آموخته شد، خیلی خوب آمد.
اسفند همیشه سر صحنه بود
زمانی بود که به بازیگر اهمیت داده می شد. سینما به مونتاژ و به موسیقی اهمیت می داد. سینما با هر آنچه که شروع کرده بود داشت رشد می کرد و هنوز زمان حذف هنرها از سینما فرا نرسیده بود.
یادم هست که همیشه می گفتم هر کسی می آید در فیلم شعر خودش را می گوید. بازیگر، فیلمبردار و آهنگساز. آهنگساز همیشه سر صحنه بود. اسفند همیشه سر صحنه بود. صحنه ها را نگاه می کرد. نه اینکه همان جا موسیقی بسازد. اصلا از این اداها نبود. نه. می آمد توی حس فیلم. پرویز فنی زاده که در همان حضور کوتاهش خیلی خوب بود. در صحنه ای که داشت می رفت نحوه لق خوردنش داشت می رفت به سمت داستین هافمن، که خب خیلی باریک و آرام است. برای فنی زاده آن قدر هم مجالی نبود که زیاد دیده شود ولی در آن سکانسی که از کنار تخت بلند می شود تا کنار در برود و از پشت بام ببرندش کمی بدنش را متمایل می کند و نشانه فوق العاده ای از یک بازی درک شده و با حس را نمایان می کند.
این ها را می گویم به دلیل این است که روزگار «گوزن ها» روزگار این حرف ها بود. روزگاری که به بازیگر فرصت داده می شد که خوب بازی کند. این فرصت به بازیگر داده می شد که وقتی گفتارش تمام شد، سریع بریده نشود به عکس بعدی. حس شود. و این یعنی کارگردان باید در عکس نویسی و شروع فیلم، می دانست که باید چه کند. الان اگر از عباس گنجوی در مورد فیلم هایی که الان می برد در مقایسه با فیلم هایی که آن زمان مونتاژ می کرد سوال کنید می تواند بگوید که فیلم های آن دوره چه فرصت هایی به او می داد. فرصت هایی که سینما باید به همه بدهد. به تمام هنرمندان خودش و تمام هنرهایی که شدند سینما، یعنی جا برای مونتاژ بدهد. جا برای موسیقی بدهد. من اصلا فصل برای اسفند می نوشتم. فصلی که گفت و گو نداشته باشد ولی در عین حال پر از حس باشد و اسفند حضور داشته باشد. عاشقانه های تکرار نشدنی ما این جوری شکل می گرفت.
با نعمت عاشقانه ها داشتیم
در فیلم «خاک» یک روز بعد از ظهر نعمت آمد گفت مسعود من برای تیتراژت یک فکری کرده ام و صبح رفتم گرفتم. گندم هایی که در عکس یکی فلو می شود و دیگری فوکوس می شود، بعد آنکه فلو بوده فوکوس می شود. گفتم خیلی خوبه و در فیلم گذاشتمش و خیلی خوب هم در «خاک» نشست. این باز همان عاشقانه هاست.
با نعمت با همان آریفلکس ساده و چند تا لنز معمولی که در آن موقع باهاش فیلم های فارسی گرفته می شد، با همان ها «داش آکل» و «گوزن ها» را گرفت و آن کنتراست که دستکاری شده سلیقه نعمت بود توی کپی های خوب چاپ شده اگر روی پرده ببینید واقعاً نقره ای اعجاب انگیز سیاه و سفید توش پیداست. با نعمت عاشقانه ها داشتیم. سلیقه های سینمایی مان مشترک بود. برای این که از نوجوانی با هم فیلم دیده بودیم. از 15، 16 سالگی که به هم پیوستیم، آن موقع نعمت فیلم تبلیغاتی می گرفت.
اسفند روحیه آرتیستی داشت
اسفند هم در جاهای خیلی معمولی که پول بسازد نوازندگی می کرد تو کافه ها و حتی فیلم های فارسی قدیمی اگر ببینید اسفند را پیدا می کنید. تو فیلم «انسان ها» و خیلی فیلم های دیگر که ساز می زد.
اصلا برایش فرقی هم نداشت. روحیه ای که از اسفند هست این است که خب خیلی آرتیست است. یعنی اصلا نگاه به بالا و پایین مظاهری که فقط چشم روی آنها قضاوت می کند ندارد. یک جاهایی هست که اصلا رهاست.
خب کسی که در فیلم امیر نادری موسیقی جمعه را می سازد که هم فیلم بسیار خوب است و هم کار اسفند، کمی بعدش که من «بلوچ» را ساختم گفت «مسعود یک پلان از من بگیر، قاطی مهمان ها!» کلا خیلی رها هست اسفند. هم در «گوزن ها» و در «خاک» تحت تأثیر عوالم خودش است و با آن حس غریب و استعداد بی نظیرش، موسیقی های درخشانی نوشت.
می گفتند کیمیایی دنیایش خوب است آخرتش بد!
می گویید «گوزن ها» آخرین همکاری مشترک تیم ما بود. بحث تیم نبود. به هر حال در فیلم بعدی که «غزل» بود نعمت و اسفند و فرامرز همچنان بودند.
به هر حال بعد از «گوزن ها» در تمام تهیه کنندگان حس بدی ایجاد شده بود. یعنی همه می گفتند کیمیایی دنیایش خوب است ولی آخرتش بد است یعنی فروش فیلم هایش خوب است ولی اذیت و آزار و گرفتاری کارهاش زیاد است. بعد هم ماجراهایی با بهروز پیش آمد نتیجه اینکه ما فیلم «غزل» را بدون او برای سینماگران پیشرو ساختیم. بهروز به دلایلی که هزار بار گفته شده از ما جدا شد.
«گوزنها» عاشقانه ساخته شد
خانه ای که در آن «گوزن ها» را ساختیم مثل خانه خودمان شده بود. دیگر تمام سایه های آن خانه را می شناختیم که آفتاب از کجا در می آید و از چه ساعتی و از کجا تا کجا سایه است و چه موقعی آفتاب به شیشه اتاق می خورد و چه انعکاسی از خودش به جا می گذارد. به هر جهت «گوزن ها» این جوری ساخته شد. سر «گوزن ها» یک روز صبح زود آمدیم به همان خانه. یک دانه تخته چوبی بود که آنجا نشستیم. یک تلفن هم از همسایه گرفته بودیم که تلفن گروه بود و سماوری بود و چایی و کتری و این ها. ساعت حدودای هشت و نیم بود که با اسفند آمدیم و دیدیم که بهروز آمده و تقریباً گریمش حاضر است و لباسش را هم پوشیده و دارد آن ته چایی درست می کند. آن روز بهروز خیلی زودتر آمده بود و برای گروه چایی درست می کرد. «گوزن ها» با این عاشقانه ها ساخته شد.
پیشنهاد عجیب بازجوی ساواک
فیلم که در جشنواره تهران دیده شد گرفتاری ها شروع شد. ماجرای دستگیری و بازجویی و جواب پس دادن بابت «گوزن ها». مشکل اصلی هم به کاراکتر قدرت بر می گشت. می گفتند قدرت باید تبدیل به دزد شود. نکته ای می خواهم بگویم که تا حالا جایی نگفته ام. بعد از نمایش «گوزن ها» در جشنواره، آمدند به استودیو و همه ما را بردند. در بازجویی که من داشتم بازجو گفت شما دارید ژست کار سیاسی به خودتان می گیرید در حالی که اصلا نمی فهمید این چیزها یعنی چه. گفتم بله شما درست می گوئید ما هنرمندیم و کاری به سیاست نداریم. گفت پس چرا این چریک را در فیلمت گذاشتی؟
گفتم بابا این دزد است و اصلا مال این حرف ها نیست. به هر حال این سینماست و این دزد هم یک خورده آلن دلونی و شیک است. عینک می زند و یک خرده حرف های روشنفکرانه می زند و گرنه این یک دزد معمولی است که بعد از سرقت پیش رفیقش آمده. بازجو گفت پس یک کاری بکن. گفتم چی. گفت برای اینکه حرف تو درست باشد من یک پیشنهاد می دهم. مگر قدرت دزد معمولی نیست؟ گفتم چرا هست. گفت یکی دو جای فیلم بگو این دزد است. بعد سید هم که معتاد است و زنش هم کافه ای و لاله زاری است. خب یک دفعه که سید از خانه بیرون می رود بین قدرت و فاطی یک صحنه عشق بازی بگذار. هم برای فروش خوب است و هم به هر حال به اینکه معلوم شود قدرت آدم سیاسی نیست و یک دزد مخرب اجتماع است، کمک می کند. اصلا هم نمی خواد به جای دیگری از فیلم هم دست بزنی. همین که معلوم شود این دزد است و آدم نامردی است و با زن دوستش رابطه برقرار می کند برای ما کفایت می کند.
به بازجو گفتم شما درست می گویید. نمی دانم چرا این موضوع موقع نوشتن سناریو به ذهن خودم نرسید. فقط یک مشکلی وجود دارد. این خانمی که نقش فاطی را بازی کرده، از تئاتر آمده و هنرپیشه فیلمفارسی نیست که بیاید راحت از این جور صحنه ها بازی کند. حتی اینکه دامنش کمی کوتاه بود، باعث شد شوهرش آقای عباس جوانمرد که از بزرگان تئاتر است ناراحت شود. خود این خانم هم از بزرگان تئاتر است و صحنه ای که شما می گویید را بازی نمی کند. اگر من بگویم که اصلا قبول نمی کند. زحمت بکشید شما به خانم پرتوی بگویید که باید در چنین صحنه ای بازی کند! تا این را گفتم بازجو شروع کرد به فحش رکیک دادن!
به هر جهت دورانی بود. عکس هایی وجود دارد که مثلا گوشه حیاط منفرد زاده با من دارد حرف می زند. درست در ده قدمی ما ماموران ساواک ایستاده بودند و تماشا می کردند. عکس ها الان هم هست و پیدایشان می کنم و بهتان می دهم.

هیچ نظری موجود نیست: