۱۳۹۳ شهریور ۲۰, پنجشنبه

احوال این روزهای خانه آل احمد و دانشور چگونه است؟

حالا 45 سال از آن روز می گذرد؛ از روزی که جدایی بین سیمین و جلال، نهایی شد. 45 سال است، یکی از ستون های ایده روشنفکری بومی، از خانه ای که در آن پای گذاشتیم رفته است.

به گزارش هنر آنلاین، در این شهر قصه نیز، هر خانه داستانی دارد و داستان خانه ها با هم فرق می کنند. داستان یکی از خانه های شمیران، اما داستان بانوی مشگین و خواننده اش بود. شده ام «هستی» جزیره سرگردانی سیمین، و راه یافته ام به خانه خانم و آقای نویسنده و در اتاق های بی اسباب و لخت این خانه سرک می کشم. حالا که دیگر بانوی مشگین روی صندلی اش رو به حیاط و آفتاب ننشسته و خانه آماده یادگاری شدن است.
«دوشیزه مشگین» را فروزانفر به سیمین لقب داده بود. دلم هوای سیمین کرده و آن خانه آجری و در و پنجره های چوبیِ سبزِ قصه گو. حوالی عصر راهی خانه اش می شوم؛ این بار بی خبر و هماهنگی؛ خانه ای بی صاحبان و همسایگانش.

آخر دنیا پلاک یک
از خیابان دزاشیب که پایین می روم، خیابان آتش نشانی را می پیچم داخل خیابان رمضانی. قصه، همان قصه عصرهای تنبل تابستانی و گرمای کاهل خیابان هاست. عصر کولرهای روشن و مغازه داران منتظر مشتریانِ بی وقت. با این که خانه را بلدم از اول محل شروع می کنم و نشانی خانه سیمین را از هم محلیانش می پرسم. کسی درست نمی شناسدش. آنهایی هم که می شناسند گمان نمی برند آنجا، کنارشان زندگی کرده باشد. مغازه داری می گوید: دانشور که الهیه زندگی می کرد. چرا آمده ای اینجا؟" و مغازه دار دیگری می گوید: خانه جلال خیابان رهبری است. ما همسرش را نمی شناسیم.
اسم بن بست را خودشان گذاشته اند «ارض»؛ یعنی آخر دنیا. جلال این اسم را از روی «لسان ارض» محل دفن پدر و مادر سیمین انتخاب کرده بود، وقتی به پیشنهاد نیما یوشیج، در دزاشیب یا دژآشوب در منطقه شمیران زمینی خرید و سطحی از این بیابان را فروکاست. دانشور هم گفته بود: ما به خاطر نیما آمدیم این منطقه. گفت اینجا زمینی هست، بیایید بسازید. تقریبا شب و روزمان با نیما بود. صبح ها با هم می رفتیم راه پیمایی. خانه خودش (نیما) سرکوچه رهبری درست ده قدم بالاتر از خانه آل احمد و دانشور است. مثل خودش خانه نیز از ردیف خانه های کوچه تجاوز کرده و خود را در دل آن انداخته است.
مثل خودش، خانه نیز سر سازگاری با خانه های هم ردیفِ قدیمی و جدید کنار خودش را ندارد، به دل کوچه آمده، کوچه های باریک شمیران که هنوز چندان تن به قانون شهری امروز تهران نداده اند. خانه سیمین اما نبش کوچه ای بن بست است. خانه ای بزرگ با برگ موهایی که دیوار یک  طرف را پوشانده اند. 60 سال پیش آل احمد در غیاب سیمین آن خانه را ساخت و 16 سال بیش تر ساکن آن خانه نبود، در حالی که سکونت سیمین 60 ساله می شد. با این حال اهالی محل، خانه را به نام جلال می شناسند. خانه ای آجری با در و پنجره های سبز.
ویکتوریا دانشور، خواهر سیمین می گوید: وقتی سیمین سال دوم ازدواجش رفت تا در دانشگاه استنفورد فوق دکترای زیبایی شناسی بخواند، جلال این خانه را با حقوق جمع شده او ساخت. آل احمد این زمین تجریش را در همسایگی نیما گرفت و با دستهای خودش آن را ساخت. اسم این کوچه را هم خودش گذاشته است. حالا خانه ها هستند، اما صاحبان و همسایگان شان فرسنگ ها با خاک شمیران فاصله دارند.

روزهای نوی خانه
به در چوبی خانه سیمین که می رسم به رسم معمول زنگ را فشار می دهم، اما این بار نه پرستاران و نه ویکتوریا، بلکه نگهبانی در را باز می کند و از آن زنجیر پشت در خبری نیست. می گوید اجازه ندارم به خانه وارد شوم. با شهرداری هماهنگ می کنم و مسوولان مربوطه تا پا در اتاق کتابخانه بگذارم و به اتاق بالایی بروم. کنار تخت نبوده شان بنشینم و برای بانوی مشگین از اوضاع این روزها بگویم. همه چیز را جمع کرده اند. کتاب ها، دست نوشته ها، نقاشی ها، لباس ها، مدادها را هم. همه دیگر شماره دارند و وقتی اوضاع خانه به سامان تر شد دوباره از کارتون ها و بسته ها درآمده و چیده می شوند. مثل قبل؛ حتی قبل تر از آن زمان که سیمین به خانه بیاید. مثل آن روزهای نوی خانه که دیوارها بوی دست جلال می داد و شعر نیما.
کتاب ها را از قفسه ها جمع کرده اند. تنها چند دست لباس سیمین در اتاق کتابخانه هنوز خانه را پاسداری می کند. حیاط همچنان سبز است و حوض آب دارد؛ شاید به خاطر دل نگهبان و دلگرمی خانه. آن فنس گوشه حیاط هم هیزم های زمستان گذشته را در خود پاسداری می کند. لباسم را در رخت آویز پشت در می گذارم؛ نه به خاطر این که می خواهم ساعتی بمانم، به خاطر خاطره.

در جوار کشت همسایه
همسایه های بن بست اما سیمین را می شناسند؛ گاه به آن زنجیر پشت در که خانه را از خانه ها و همسایه ها جدا می کرد. تنها مثل همه از یوسف و زریِ سووشون؛ هستی جزیره سرگردانی و از آن روز که ساربان تشییع می شد خبر داشتند؛ همسایه های سببیِ بی خاطره.
همسایه ای می گوید: تنها خانه را به نام می شناختیم. صاحبانش به هرکس راه نمی دادند. فرقی نیست بین ما و شما که از دیگر جا آمده اید. اما فرق بود. گویا ما راه یافتگان بودیم. همسایه انتهای کوچه نیز سیمین و جلال را به کتاب هایشان می شناخت. می گفت: عمر ما به جلال که قد نمی دهد، اما سیمین را گاه گاهی می دیدیم. پیش ترها که گاهی در خیابان رفت و آمد داشت و آخرها که نداشت و گاهی با ماشینی به دنبالش می آمدند. خاطره هامان هم به احوال پرسی های در رفت و آمد کوچه برمی گردد. انگار همسایه هم برای سیمین رنگ باخته بود. همسایه برای او، همان همسایه ای معنا می شد که دیگر سال ها از نبودنش در شمیران، کوچه رهبری و شعر ایران می گذرد، اما رد پاهایش هنوز در همه جا هست و آوازش در گوش، کهبارها تکرار می کند؛ خشک آمد کشتگاه من در جوار کشت همسایه.

صفحات گرامافون در موزه سیمین
سپیده طاهری که مسوول جمع آوری وسایل خانه سیمین و از کارشناسان اداره املاک شهرداری منطقه یک است درباره جمع آوری وسایل خانه دانشور و خرید آن از سوی شهرداری، به ما می گوید: این خانه دو سند به نام جلال آل احمد و سیمین دانشور داشت که سند آل احمد نیز دوازده سال پیش به خانم دانشور انتقال پیدا کرد. بعد از مرگ سیمین نیز خانه به تنها ورثه اش ویکتوریا دانشور، خواهر سیمین  رسید. این ملک پنج میلیاردی در حال حاضر قسط اولش به مبلغ 3 میلیارد تومان پرداخت شده است. بعد از رفع شدن مشکلات اوقافی خانه، باقی پول نیز پرداخت می شود. او در ادامه می گوید: دختر خوانده سیمین نیز که دختر خواهر فوت شده  اوست، ادعاهایی درباره وصیت نامه دانشور داشت که به شکل قانونی قابل استناد نبودند و همین طور نیز به ما ابلاغ نشدند.
طاهری لیست وسایلی که از خانه دانشور شماره و بسته بندی شده را نشانم می دهد از قلمدان گرفته تا پرتره های صورت دانشور با طراحی آیدین آغداشلو و... و لیست عظیم و طویلی از کتاب ها. قرار است وسایل بعد از بازسازی خانه، به آنجا بازگردانده شود و در هیات وسایل موزه مورد بازدید قرار گیرد. سپیده طاهری می گوید: از بین این وسایل صفحات گرامافون از همه دیدنی تر بود. صفحاتی که شاید در ایران تنها یک نمونه اش وجود داشته باشد که بعدها در این موزه خواهید دید. البته آن طور که کارشناسان و نگهبان خانه می گوید، هنوز برای بازسازی و ترمیم خانه تامین اعتبار نشده و کار را شروع نکرده اند و تنها خانه تحویل گرفته شده است.
از کوچه رهبری و پسندیده می گذرم. خانه های قدیمی یکی یکی جای خود را به آپارتمان های بلند با پنجره ها و درهای نرده دار و حفاظ دار می دهند. اما خانه جلال هنوز سبز و محکم و بی حفاظ در اطراف خانه پدر شعر نوی فارسی ایستاده تا جزو معدود خانه هایی باشد که بافت قدیمی شمیران را پاسداری می کند، چنان که از اولین خانه هایی بود که بیابان را شمیران کرد.

هیچ نظری موجود نیست: